کوچه ی نسیم
به نام خدا
با سلام و تبریک چند مناسبت خوب ملی و دینی اخیر خدمت شما. امیدوارم دل این مردم همیشه شاد و آباد باشد. نمی دانم تجربه داشته اید یا نه! ولی برای من مسافر قطار بودن یک فرصت خوب بوده برای فکر کردن، بهتر احساس کردن و البته شعر گفتن! شاید به خاطر اینکه چند ساعتی هیچ کاری نداری مجبوری فکر کنی! و البته همین فرصت و راحتی خیال بعضی وقتها نتیجه های جالبی داشته و دارد. دیشب در برگشت از تهران به یزد در قطار این غزل هم حاصل شد. تقدیم شما دوستان عزیز:
قطار
قطار می رود اما نمی روی از یاد شب است و ماه نمانده است روی شانه ی باد
منم مسافر بیدار و شعر می گویم ترانه می شوم از هفت دولتم آزاد
دلم گرفته و هوهوی چیست در این دشت خوشا به حال قطاری که می کشد فریاد
به کوه ها که نگاهت میفتد از این دور چه تلخ می شود اوقات تیشه ات، فرهاد!
اگر نبود سرودن چکار می کردم؟ خدا چه شیوه ی خوبی ز عشق یادم داد
قطار می رود از یاد من، کجا هستم؟ قطار می رود اما نمی روی از یاد
چهارشنبه 29 خرداد 92
قطار تهران - یزد
Design By : Pars Skin |