کوچه ی نسیم
به نام خدا
سلام و درود و احترام خدمت خوانندگان این سطور... گاهی اوقات آدم به چیزهایی فکر می کند که خیلی اساسی هستند ولی در زیر و بم روزمرگی فراموش شده اند... به نظرم حتی اگر به این فکرها جامه ی عمل هم پوشانده نشود، باز هم قابل اعتنا هستند... و قابل اندیشیدن! بسم الله:
تنهاتر از آغوش تو
و قرار است همین اولِ عیدانه بمیریم باشد آباد دلت! با دلِ ویرانه بمیریم
ما همان شب که غزلهای پریشان تو سر زد نذر کردیم شبی شاعر و دیوانه بمیریم
حق ما نیست که تنهاتر از آغوش تو باشیم حق ما نیست که باشی و غریبانه بمیریم
خواب دیدم که خزان را خفه کردیم من و تو بعد تصمیم گرفتیم بهارانه بمیریم
پیله تنگ است و دلم تنگ و زمین تنگ و زمان تنگ وقتِ آنست بخواهیم که پروانه بمیریم
بعدِ یک عمر دویدن نکند خواب بمانیم مرگمان باد! اگر در قفسِ خانه بمیریم
|محمدصادق خدایی|
Design By : Pars Skin |