کوچه ی نسیم
به نام خدا
یادم می آید یکبار که مشهد مشرف شده بودم و در کنار مضجع شریف حضرت رضا نشسته بودم به این فکر می کردم که کبوترهای حرم چطور به حضرت رضا(ع) عرض ارادت می کنند؟ در همین فکرها بودم که ایده ی یک غزل در ذهنم شکل گرفت و همانجا تمام شد. حاصل شد این چند بیت کبوترانه ای که تقدیم محضر شما محبین موالی خراسان می کنم. به امید گوشه چشمی...
با این زبانِ بسته
ای آفتابِ شعله ورِ روبروی من
طعم سکوت می دهد این گفتگوی من
.
با این زبان بسته چه گویم عزیز دل
ای کاش می سرود کسی از گلوی من
.
از چشمه ی صفای تو شرمنده می شود
دلتنگی حقیرِ شکسته سبوی من
.
یک شهر التماس برایت می آورم
با یک دعای خیر بخر آبروی من
.
هدهد نبوده ام که شوم باخبر ولی
تو باخبر شدی ز غمِ مو به موی من
.
مردم ز طعم میوه ی ممنوعه خسته اند
می آورند گندمشان را بسوی من
.
کفتر که قدِّ خواندن اذن دخول نیست
آقا قبول کن تو همین بغبغوی من...
آقا قبول کن تو همین بغبغوی من...
|خرداد 1389|
نوشته شده در سه شنبه 91/10/26ساعت
12:57 عصر توسط محمدصادق خدایی نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |